عزیز دل مامان و باباعزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
همخونه شدن من وباباهمخونه شدن من وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات مامانی و مسافر تو راهیش

اخرین ماه بارداریم

سلام عشق مامان .الهی مامانی فدا ت شه .امروز دو روزه که رفتم تو 9 ماه.همش دارم روزارو میشمرم که قراره کی بیای این هفته دوشنبه وقت دکتر دارم قراره برم تا نوع زایمانم و مشخص کنه .مامان جان محیا گلی مامان دعا کن دکتره سزارینم کنه .تو این چند وقت اینقدر به زایمان طبیعی و ترسم فک کردم که سرم داره سوت میکشه. شاید زایمان طبیعی خوب باشه هم برا من هم برا تو .ولی مامانی از زایمان طبیعی میترسه .نمیدونم دست خودم نیست .خداکنه این چن هفتم زودی بگذره .تو این دو ماه گذشته شبا تا صب بیدار بودم .از بیخوابی خسته شدم . محیا جان زودی بیا که مامان داره صبرش تموم میشه ...
26 دی 1394

انتظار

این روزا کارم شده انتظار .هر ساعت و هر دقیقه تقویممو چک میکنم .خخخخ.همش دارم میشمرم چن روز دیگه مونده بیای .از یه طرف عجله دارم زودتر تو آغوشم بگیرمت .از یه طرفم نمیخوام تا رشدت کامل نشده بیای . محیا گلی عزیز الهی مامان فدات شه نمیدونی چه ذوقی دارم واسه اومدنت.دیروز بابایی هم پیشمون بود و صدای قلبتو شنید .نمیدونی بابایی چقدر ذوق میکنه وقتی صدای قلبتو میشنوه . کی میشه این 50 روزم زود بگذره... ...
8 دی 1394

دردای زود رس

سلام عشق مامان مامانی چن روزه درداش بیشتر شده .کمر درد و شکم درد ...خلاصه چن روزه مامانی نگرانت بود که یه وقت چیزیت نشه .دیروز رفتم دکتر .الهی قربون قلب کوچیکت برم با شنیدن صدای قلبت اروم شدم . خدارو شکر که تا الان سالمی مامانی .  
8 دی 1394
1